10 ماهگی
پسر خوب و دوست داشتنی من
قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن کارای 9 ماهگیت ، اول از خدای خوب و مهربونم به خاطر دادن شما به من که زیباترین و بهترین هدیه خدا هستی تشکر و سپاسگزاری میکنم و امیدوارم همیشه و زیر سایه خدای مهربون سالم و سرحال باشی پسرکم
عزیزم چند روزی هست که زیاد حال و حوصله نداری و سرفه میکنی و سینه ات التهاب داره و غذا خوردنت بد شده و تا یه چیزی میخوری زود استفراغ میکنی و لاغر شدی عزیزم و چون تعطیل آخر هفته بود نتونستم ببرمت دکتر و قراره که فردا بریم ان شااله مشکل جدی نباشه و زودی خوب بشی قند و عسلم
عزیزم الان که نه ماهگیت تموم شد و به سلامتی داری 10 ماهه میشی چهار دستو پا رفتنت بهتر شده و دیگه سینه خیز نمیری ، چند وقتی میشه که دستت رو به جایی میگیری و بلند میشی و با کمک راه میری ولی اصلا تنهایی وایسادن رو دوست نداری و تا میخام دستم رو ول کنم زود میترسی و بغلم میکنی عاشق روروئک سواری هستی و با سرعت خودتو به هدفت میرسونی که هدفت هم اکثرا سیم و کنترل و دمپایی و این جور چیزاست
از لباس پوشیدن و پوشک بستن اصلا خوشت نمیاد و موقع لباس پوشیدن شروع به فرار میکنی
صبح زود ، قبل از مامان و بابا بیدار میشی و با سرو صدا و حرف زدن های مخصوص خودت مارو از خواب بیدار میکنی قربون اون لبهای کوچیکت برم من موقع بیدار شدن از خواب با لبات فوت میکنی بیرون و سرو صدا در میاری ولی هنوز حرف نمیزنی و البته هنوز دندون هم نداری خوشجل بی دندون من
از پله آشپزخونه میری بالا و اونجا شروع به کند وکاو میکنی و در کابینت ها رو باز و بسته میکنی و با کمک اونا بلند میشی و گاه گاهی هم میخوری زمین
یواش یواش اضطرابت از غریبه ها کمتر شده و موقع دیدن افراد ناآشنا کمتر گریه میکنی
خدایا تموم بچه ها رو در پناه خودت سالم و سرحال و شاداب کن و پسر منم خودت حفظ کن و همیشه و همه حال مراقبش باش آمین
عزیزم الان وقت نشد عکس بزارم ولی قول میدم چند تا عکس از پایان 9 ماهگیت بزارم