مریضی سخت عشقمممم
عشق من ، جیگر گوشه ام ، همه دنیای من ، پسرم زودتر خوب شو که مامان طاقت مریضی تو رو نداره
عسلم شنبه شب موقع خواب یه کم دست و پات گرم بود تبتو گرفتم دیدم 37.5 بود ، شب حدودای ساعت 3 بود که دیدم داری از تب زیاد می سوزی . زود بابا رو بیدار کردم و بهت استامینیفون دادیم و یه کم که شیر خوردی استفراغ کردی صبح باز هم استامینیفون دادم و بردیمت دکتر .
دکتر که داشت به دانشجوهاش درس میداد گوشاتو معاینه کرد و گفت خانم چیزی نیست خوب میشه
اومدیم که خونه تب شما خیلی بالا رفت و 40 شده بود بعد از ظهر بردمت دکتر خودت و دکتر گفت بچه داره تو تب میسوزه کم مونده تشنج کنه زود براش شیاف بزارید و بعد یه سری داروی دیگه داد و برگشتیم . الان سه روزه که شما همچنان باز هم تب داری و دارو میخوری و تازه دو روزه که اسهال هم گرفتی و دوباره بردیمت دکترت گفت بهت ماست و دوغ و ors بدیم برای اسهالت
عزیزم اشتهات کم شده ، سرفه میکنی استفراغ میکنی . مامان فدات بشه
عشقم ، مامانی زودتر خوب شو که نمی تونم عذاب کشیدنت رو ببینم